پلک سوم شب

شعر وادبیات

پلک سوم شب

شعر وادبیات

دوست داشتم

   

 دوست داشتم 

 گلی سرخ باشم

 برسینه ای تو    - بانو!

 اما؛

  سرنوشت  برنگ دیگرم- زاد

 دوست داشتم

 سنگ باشم -

 آرمیده ومدهوش

- خورشید -

 درمن شعله ء نهاد ....

 

- پنداری 

 شگفتنم ازباران است و

 شوریدنم ازباد ؟ -

 

 ای همزاد!

 درهمین بامداد  شگوفه ها

 - بخاک افتادند؛

  درکابل٬

  غزه و

   بغداد !

 

نظرات 39 + ارسال نظر

سلام دریا باری عزیز...... هی! دلم را بجوش آوردی زیبا بود زیباعزیز.... با چال دیگر جهان به نیرنگ آمد /یکبار دیگر به ضد فرهنگ آمد/ماییم پیاده او وزیر اینک کشت/با مور نگر که فیل در جنگ آمد /آرزو میکنم شامها هم بگذرد !

مسعود 1385,03,04 ساعت 07:39 ق.ظ http://www.lezzat.blogfa.com

سلام رفیق ! نبودم چند روزی و چه بد بود روزها که بی زمزمه واژه های تو می گذشت . بی خبر نگذار ما را داوود که بی عاشقانه های تو دنیا سخت عبور می کند ...

گفتی:دوست داشتم-سنگ باشم -خاموش/بار گران درد ها را حوصله مندانه باید در سینه فرو برد تا سنگ شوند؟..وبلاخره سنگ هم در آسیاب بی امان زمان گًرد خواهد شد..ودردها آرزومندانه در دامن سبز سپهر برقص غمگنانه ی خواهند پرداخت..چشمهای باید ،تا دید و گوش های هم تا شنید..
دریا باری گرامی! شعر زیبایت مرا در مدار احساس گرم و انساندوستانه ات به سفر اندوهناک عصر ما برد....یک مسافر همراه

راستش دیر که چه عرض کنم بگذریم.شعترتم خوندم قشنگ بود.

لیلا 1385,03,04 ساعت 02:44 ب.ظ http://www.lili.blogf.com

سلام
رنگ دیگر / نه سنگ .../که همان گلی .....

دوست فرهیخته سلام و سلامتی نثارت باد!
بیصبرانه منتظر حضور سبز و پرمهرت هستیم، امیدواریم با نظرات ارزنده و سازندهء تان مارا افتخار ببخشید.

برار 1385,03,04 ساعت 05:15 ب.ظ

سلام لالا خو بی؟ فکاهی هایته بس کو که بیخی از چوکات بیرون امدیم .... باشه برای روزای که یک به یک بشینیم و فکاهی پرانی کنیم. شعرت زیبا بود .

سید(لبگزه) 1385,03,04 ساعت 05:50 ب.ظ http://labgazeh.blogfa.com

سلام
ممنونم از بازدیدتان
زیبا بیان کرده اید دغدغه ها را
از آشنایی تان خوشحالم
شاد باشید

ناصری 1385,03,04 ساعت 06:07 ب.ظ http://majiri,blogfa.com

سلام علیکم آقای دریاباری
شعر های تان خیلی زیباست
شاد و کامگار باشید

عنبرین 1385,03,04 ساعت 07:10 ب.ظ http://sanami.persianblog.com/

آب از کنار عمر به تلخی میگذرد
و
آفتاب بر اندام های سرنگون در خاک می تپد
چشم چگونه تاب آورد
و ذهن از کدام نقطه بیاغازد
تا به عذاب نیامیزد ؟

محبی 1385,03,05 ساعت 01:12 ق.ظ http://98841477.blogfa.com

دریاباری عزیز :
زیباست به حدی که لذت بردم.

محسن 1385,03,05 ساعت 03:03 ب.ظ http://www.mhaghani.blogfa.com

با درود به شما که قلبتان به عشق ایران می تپد
آخرین اخبار از نا آرامی های میهن عزیزمان
جدید تحلی های مسائل روز
جهت تبادل لینک در خدمت هستم
چو ایران نباشد تن من نباد
پاینده ایران
محسن حقانی

محسن جان . دلم برای انسان می تپد هرکجای که باشد ....

هارون راعون 1385,03,06 ساعت 02:37 ق.ظ

سلام عزیز جان! امید سبز و سر حال باشی. آمدم عرض ادب کنم. قربانت

سلام!
از راه یافتن به در یای شعر شما خوشوقتم.

از نگاه مولوی دیوانگی به دو گونه است :
یکی زیر عقل و دیگری ورای عقل .
برای مولوی کمیت عقل استدلال می لنگد .
میگویی ؟؟؟
میگریزم تا رگم جنبان بود .
کی گریز از خویشتن آسان بود ؟
گفتمش هستم :
بود نقش هستیم انگاره ای
نا قبول نا کس نا کاره ای
عشق سوهان زد مرا آدم شدم
حرکت اعصاب گردون دیده ام
در رگ مه گردش خون دیده ام
بهر انسان چشم من شب ها گریست
تا دریدم پرده اسرار زیست
من که این شب را چو مژگان آراستم
گرد پای ملت بیضا ستم
ملتی در باغ و داغ آوازه اش
آتش دل ها سروده ـازه اش
ذره گشت و آفتاب انبار کرد
خرمن از صد رومی و عطار کرد
آه گرمم رخت بر گردون کشم
گرچه دودم از تبار آتشم
خامه ام از همت فکر بلند
راز این نه پرده در صحرا فگند
قطره تا همسایه دریا شود
ذره از بالنده گی صحرا شود
تو با منی در شهر . دروغگو . لا مذب .
کنار من ... آخر .
جنگل ؟
نه دور از تو باد .

بهتربود - مثنوی معنوی - را میفرستادی ! اما ؛ اگرنه جنگل؟ ازدست تو - راستگو ومذهبی - کجابرویم ؟

برار 1385,03,06 ساعت 08:44 ق.ظ

کجایی لالا ؟

پیش بابه سخی !

مریم 1385,03,06 ساعت 09:01 ق.ظ http://baan3117.blogfa.com

آنانکه آفتاب را

به زندگی دیگران می بخشند

نمی توانند

خود از آن بی بهره باشند



مریم 1385,03,06 ساعت 01:34 ب.ظ http://baan3117.blogfa.com

چگونه باور کن
تو را
که خدای خویش می خواندمت
من یه همین سنگ
به همین سکوت دلبسته ام
خورشید هم اگر باشی
باریدنت را تشنه ام
همنوعانم گر شکستند
تو مگذار
خود را به خاک فکنم !

آی
صدایم را می شنوی؟

من تشنه ام !

ahmad 1385,03,06 ساعت 03:04 ب.ظ http://www.goleshabboo.blogfa.com

گر به سر منزل سلمی رسی ای باد صبا...
چشم دارم که سلامی برسانی زمنش..


سلام
چه زیبا نگاشته ای اندیشه های سبزت را...
دستت را به گرمی میفشارم...
امید آنکه من نیز بتوانم روزی در جمع دوستان شما باشم...
کلبه حقیرم را با قدوم متبرکت نورانی کن..

پویا 1385,03,06 ساعت 03:56 ب.ظ

یار دریا بار سلام ! وعده ها را وفا خواهم کرد ، هم یک را و هم دو را ! شاد زی

تا وعده دیگر ....یا دریابار!

استاد سلام.من جسارت نکردم.انقدر کلافه ام از ادم نماها که مرگ را طلب می کنم.روی زندگی ما جز خدا چه کسی حق تصمیم دارد؟

خدا زندگی داد. و تکلیف -دربرابر خودش . دربرابر گیاه خاک وآدمیان. بحث حق مجزا از تکلیف است... جزنگری ها ادمی را به بداندیشی میکشاند . میدانم فضای که نفس میکشیم آلوده است . بهتره که خدا تصمیم گیرنده باشد ....

کیوان 1385,03,06 ساعت 04:41 ب.ظ http://kohstan.persianblog.com

زیبا بود ومحکم ودرد مندانه

سلام از ماست
وبلاگ بنده رو مزین فرمودین جناب دریاباری !!!!!!!!!!!
سپید دردناکی بود.

راستی شعر به این زیبایی را دوباره نخواهی توانست سرود .
احسنت . خیلی عالیست این . خیلی .
عمرت دراز باد و عنایت آن معبو د بی نیاز بر تو مستدام .
با محبت .

جمعه جاغوری 1385,03,07 ساعت 02:58 ق.ظ http://jaghurijoma.com

تراای گرامی گهر دوست دارم
ترادوست دارم اگردوست دارم

من افغان هم ریشه مان راکه باغی است
به چنک بتر ازتتر دوست دارم
شعر اخوان فاجئتاً یادم آمد. تقدیم خودت باد.

این است رسالت شعر(کابل غزه بغداد)
مهربان نبودم. راستی جمع آوری شعرهایت که یادت نرفته.

جمعه جاغوری 1385,03,07 ساعت 03:09 ق.ظ

نمی شود به جای هم نوعان استعاره وتشبیهی به کاربردپخته است پخته ترشود. مثلاً ،
شگوفه ها. ویا حتی می شود گفت سیب ها به خاک افتادند که یاد آورد حدیث آدمی است که ازبهشت رانده شد. وافتادن سیبی ازدرخت. چه می دانم خودت شاعری.
ولی کابل وغزه وبغداد مثلث ناسور برگرده بشریت است. خیلی رسالت انگیز است.

ممنون از شگوفه ات استاد !

[ بدون نام ] 1385,03,07 ساعت 03:28 ق.ظ

اتناب یااطناب دربلاک غرجی
جمعه

اطناب!

مژده 1385,03,07 ساعت 07:16 ق.ظ http://www.mozhdeh.blogfa.com

زیبا بود

من در بردگی کودکی نخواهم زایید
تا اربابم
حیات
زندگی
و زایش را
چون کنیزی از مصر به دمشق
ببرد
یا چون غلامی
از شام به بلخ

یاد این شعر افتادم که مال ماه ها پیش است . راستی برار مرا شوی نبرد گرگ مرا خورد . سیل مرا برد ....

سیل - همه - را برده است .
اما؛
تورا یکسو ٬
مرا دیگر سو
و....

جعفررضایی 1385,03,07 ساعت 12:06 ب.ظ http://fromwest.blogfa.com

سلام دوست گرامی مطلب تان زیبا بود. وکلام پس از سلام اینکه وبلاگ " یادداشتهای از غرب" به روز شد وشما به خواندن مطلب " قهر قضا بر قاضی قلم شکن شهر" دعوت هستید.

میران 1385,03,07 ساعت 10:26 ب.ظ http://http:www.golisorkh.blogfa.com

دریابری عزیز سلام. زیبا بود. عطر خاواک داشت.

حمعه 1385,03,08 ساعت 07:20 ب.ظ

امیل فرستادم.

رسید استاد .

سلام ! از اینکه سری به سپیده ها زدید لطف کردید ممنون تان.امیدوارم همیشه خبر گیرم باشید..لطف کنید باز هم بیایید منتظر نظر سازنده ی شما با غزل تازه ام.

لوتر 1385,03,09 ساعت 11:38 ق.ظ http://pohantoon.blogfa.com/

سلام
کاش در غرب بودم و همچون دیگران راحت و آسوده با فکر خالی از هر دغدغده نان و آب

آمده ام تا عقده دل خالی کنم


فقر در افغانستان دردیست بی درمان
درد را باید شناخت تا دنبال درمان برآمد

بچه بودم در شهر کابل آنچه به ذهنم از آنجا مانده:

هزاره=جوالی

هزاره=کراچی وان

هزاره=کناراب پاک کن

هزاره=با هر شاغل در پست ترین شغل قابل تصور!!

آخر چرا؟؟؟؟؟


مگر هزاره‌ها از جاپانی ها چه کم دارند

از هم نژادان خود در چین و هنگ کنگ، کره، تایلند و...

چرا؟

شاید من عقده‌ی باشم و انترنت را محل خالی نمودن دل بر سر هرچه فاشیست و تمامیت خواه هست انتخاب کرده ام!

اما همین الآن برو به شهرهای کشور

شغلهای پست!

نان خشک ندارند مردم ما!

آخر تا به کی؟

چرا؟

اگر روانشناسی جای لالایی توصیه کنندگان به صبر و اجر اخروی تحمل فقر را بگیرد و بر کتمان حقایق تاکید کند آینده ما و فرزندان ما چه خواهد شد

فقر در افغانستان واقعیتی تلخی است که در هیچ جای این عالم نظیر ندارد!

و به نظر حقیر هیچ اولویتی برای قلم بدست افغانستانی به اندازه انعکاس فقر و تبعات فقر وجود ندارد!

نماز بدون نان!

عبادت گرسنه!

و....

شرمنده خیلی زیاد گفتم ببخشید!


هرچه میخواهد دل تنگت بگو ....

به کودکی برای جوانی - هی دلتنگ بودم...! ؛ به جوانی برای دنیای کودکانه - زیستن در لحظه ... -
کاش می شد دست کودکی ام را میگرفتم - باهم - به خیابان میرفتیم!

دلم دردستم
کوچه های شهر را
دنبال سنگ
پرسه میزنم!
...
واقعاْ کاش می شد دست در دست کودکی در خیابان پرسه می زدم ...
راستی!
من یک دریاباری می شناسم که نام کوچکش محمد زمان است و حقوق دان.
آیا با شما نسبتی دارد؟

نه . دوست عزیز .

سلام جناب دریا باری با مطلب سنگ در برابر تفنگ بروزم و منتظر نظرات نیک تان.

ح. ورسی 1385,03,09 ساعت 05:00 ب.ظ http://warasy.blogfa.com

سلام دوست گرامی !
شما را به خوانش بخش سوم " حافظ ، اندیشه ورز عصیانگر " دعوت می نمایم. با عرض حرمت.

میرحسین مهدوی 1385,03,09 ساعت 11:14 ب.ظ

سلام مومن جان! دوست داشتم گل سرخی باشم ... خیلی زیبا بود. راستی از نوازش های مومنانه تان فراوان سپاس. خداوند یک در دنیا و هزار در آخرت عنایتت کند. آمین.

فیروزه 1385,03,12 ساعت 07:18 ب.ظ http://www.bosehbarab.blogfa.com

من آه میکشم
تو آه میکشی
او درد
با زهم به دیدارت خواهم آمد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد