بانو

دلم را برآشفتی بانو !

 چندانکه برگ٬برگ به هوا شد  

گذرگاه بی تویی تنگ است همچو کوچه های سرنوشت 

 من رد می شوم دل - گیر٬ می کند - بانو!  

زیر سایه ء کدام سپیدار آرمیده ای.  

که بیایم دم بگیرم  

- هی نفس بکشم و رها شوم!  

 دلت را برآشوبم چندانکه برگ برگ به هوا شود!  

 

 

 

 

.