...
به گیسوت گفتم :
به بیچاره گیها م - اندیشه کن .
پریشید وحرفم پس گوش کرد! -
به چشم تو گفتم :
ازان شعله
مشت به خاکسترم بخش
- که تاریک وسردم -
به تندی پلک زد؛ خاموش کرد! -
من وبی تویی
- -هردو- گرد امدیم
- وباهم -غریبانه - بگریسیتم!
. چومهتاب خسته ی نیمه شب
چه دلتنگ رد میشود -این مسافر-
که داغ تواش خانه بردوش کرد !