دلم را برآشفتی بانو !
چندانکه برگ٬برگ به هوا شد
گذرگاه بی تویی تنگ است همچو کوچه های سرنوشت
من رد می شوم دل - گیر٬ می کند - بانو!
زیر سایه ء کدام سپیدار آرمیده ای.
که بیایم دم بگیرم
- هی نفس بکشم و رها شوم!
دلت را برآشوبم چندانکه برگ برگ به هوا شود!
.
سلام آقای دریا باری انشاا.. همیشه قلمتون روان باشه در ضمن من آپ کردم
گذر گاه های بی تویی
تنگ است-
هم چو کوچه های سرنوشت.
...من رد می شوم -
اما :
دل- گیر ٬ می کند - بانو .!
حظ بردم ... به گفته ای هارون یوسفی کیف کردم .
... هارون یوسفی از لندن امده بود اینجاه ...۳ -۴ تای باهم بودیم ... موجود عجیب است... سر و پاوگردن و... همه طنز.!
سلام .
خیلی ممنونم از اینکه نظر نیک خود را درج کرده اید . وب شما و خصوصا ْ ای دی شما خیلی جالب بود موفق باشید.
خوب می نویسی عزیز. تحسین ات می کنم.
سلام دوست
زیبا بود
موفق باشی
سلام/ممنونم از حضور دلگرم کننده تان/شعر زیبایی انتخاب کردید...خیلی زیبا!
صبح بخیر .........
گفتی به شعر پناه ببر ... به شعر ... از شر شیطان سیاست ..و من هم چنان کردم .
سلام
مرسی پیشم بودی
سلام
مرسی بابت مطلب زیبا
ممنون که اسم منو زیبا خطاب کردید.....
لطف دارید...
یا حق*
خواهم که بر مویت٬مویت
هر زدم زنم شانه٬هر دم زنم شانه
ترسم پریشان کند بسی
:
سلام٬ایمیل زدم٬بخوانید.
منتظرم.
عرض سلام و ادب خدمت اقای دریاباری تقدیم است. محترم تشکر از پیام پر لطف شما به صفحه وجودی صاحب بنده نیز از شعر ناب شما لذت بردم بازهم سری به صفحه شما خواهم زد والسلام
دریاباری عزیز سلام ، بیادروم یکتاگک سنگردی بود که میگفت،<< از دور نظاره کردنات معنیش چیست/// پس دیدن و پیش دیدنکات معنیش چیست//خو د دل دادیی خودکت پشیمان استید ///دل دادن و دل گرفتنات معنیش چیست// فکرت است؟ ------ بانو که زلف کوته زد و میل پیچه کرد /// یعنی اسار بود و اسارت بریده رفت/// انه بیادرو م زیاد نبشته نمیکنم کدام تا روشنفکر میبیناد، در عذاب سیاهی میمانم ،ده دیدارت نفسم خیر ببینی احوال مان گرفتی ، تا پیام بعدی یاهو!!!!!!!
من هم در نزدیکی شما هستم ... به نگاه جغرافیای کلام و مکان و دل ...صدای تو را بار ها در میانه ی باران ...در انتهای یک شنبه های سکوت .. شنیده ام ... پس تو بودی .. شاید پیشتر باید می فهمیدم...
خوبم! به شکر پروردگار ... از بار پیش تصمیم گرفتهام در مورد شعرها و نوشته های دیگران صفت هایی چون خوب، زیبا و ... به کار ببرم ... احساس کردم کار صحیحی نیست که بدعتی باشم در مورد اینکه به راحتی می توان قلم نویسنده و شاعر را به صحبت نشست ... کار کار شماست و من بیشتر باید شنونده باشم ...بارها این نکته را استادی به من گوشزد کرده است ولی چه می شود کرد ...شاگردی و فراموشی ... شعر بانویتان زیبا بود ... و احساس پشتش زیباتر ...علاوه بر قسمتی که غرجی گرامی های لایت و مشخص کرده است به چشم من این بخش نیز زیباست ... زیر سایه ای کدام سپیدار
آرمیده ئی.
که بیایم و دم بگیرم .
هی نفس بکشم
ورها شوم ...
الهی بانویتان همیشه شاد و برقرار باشد ...
خوشحالم باهات اشنا شدم.مرسی از اینگه مرگ وبلاگم را به راحتی پذیرفتی.
ایمل شما نرسیده لطفا قبل از د یویاتکا به دقت ایمل بفرمایید شاید به پوتین ایمل زده باشی .
سلام دوست محترم. سروده ای عاشقانه و نازی بود/ همیشه سروده سرا باشید.ولی یک نظر دارم، هر وقت به خانه ات سری میزنم، اینطور که در تصاویر دیده میتوانم بسیار سر و کارتان با کامپیوتر ضعیف الجان است، و عکس ها نشان می دهد عجب در فکر هستید :) ( شوخی است) ولی با لبخند تان نیرو را به من هدیه می دهید. کامیاب باشید/ تبسم.
نه نبودم ... آنجا خوانده بودمتان و بعد به حواشی اینجا نگاه کردم ... به میهمانها ... چیزی توجهام را جلب کرده بود که پس از مدتی بیانش کردم ... ندیده قهر چه!؟ ... من که هستم مگه ... اگر باعث آزرده گی شما شدهام مرا ببخشید ... و اگر اجازه دهید برای عدم رنجش خاطرتان فروز برای همیشه از اینجا برود ... هر کجا که باشید احترامتان را دارم و بودنتان را ارج مینهم ... پاینده و سرزنده باشید ...
نمی دانم چگونه بمانم وقتی دائم گمان به خراش زدن دارم ... من چشمهایم زباد می بینند و گاهی زبانم جسور است ...این خوب نیست ... نمیدانم گرامی ...
قشنگ بود.خوشم اومد.
معشوقه ای بنیاد گرای من ...
براتون ای میل میزنم
دریا باری عزیز سلام ! کیف انگیز بود جور باشی
با سلام
وبلاگ زیبایی دارید دوست عزیز
امیدوارم همیشه موفق باشی
به جزیره تنهایی من بیا
با تشکر: امید
سلام
ممنون از نظرت
موفق باشی
... سلام مهربان ... برای خواندن این شعر زیبا بارها وبارها سر زده ام اما پیامی در خور نیافته ام برای بانوی شعرتان ...
هی لالا .... چه چیز ها که نوشته نکده بودی ... خیر اس .. وقت کدم جواب میتم .
بی صدا گشته ام که هیچ مپرس
مانده ام بی نفس و گیج مپرس
ماشه ها میده ...تیر ها به خطا
حال و هوی است پیچ پیچ مپرس
امدی لحظه ای ماندی ... رفتی
و نگفتی دو سه چار ٬ شش - هفتی
من دیلیت کردم و -- ره هموار است
که بیایی و بگردی --- نفتی
درود عزیز ... از کار بر نگشته ای ؟؟؟؟ هی کار ... هی کار گر... من که نان سوسیالسیتی لیبرال ها را می خورم . مجبور به کار نیستم . اما وقتی بیرونم انداختند نمی دانم چه کنم ... نه هنری نه کمالی
نه فنی نه کمالی
نه جانی و نه حالی
نه پولی و نه مالی
نه جاهی و جلالی
با این کیسه ای خالی - ز بی نانی بنالی
من بودم ... مثل مهدوی نامم از یادم رفت ..
هی که این همه دختر دنبال خودت راه انداخته ای هنوز هم سیر نشده ای . عجیب است به خدا
با سلام
از آشنایی با شما خوشحالم بدون تعارف شعرت زیبا بود در ضمن از اطلاعات درج شده در وب شما معلوم بود که ساکن بلژیک باشید اگر چنین باشه من در همسایگی شمال شما هستم برای شما توفیق ارزو می کنم.
عاکف
سلام وسپاس / من که آشپزی بلدنبودم .آشپز معرفی شدم ( خیراست هزارپیشه بی روزی باش) .. خیر . باز این قانون نوازکجا وکی تصویب شد ؟ (چوبک گوگرد رابدست گرفتن و هوس ۲ پیازه خوردن ) . بهرحال .من نوت آنرا برای تان ایمیل میکنم آنوقت شمامختارید که حین نوت نوش جان کنید ویا ۲ دانه پیاز را چک بزنید . سلامت باشید /مهرانگیز
سلام دوست من
بانو
شعر زیبایی بود .............
موفق باشید
باز هم منتظر حضور سبزتان هستم
بای
سلام استاد،
بازسازی یک داستان عامیانه حکایت کامل مرد تنبل رادروبلاک من مرورفرمایید. منتظرنقد ونظر تان هستم.
جواب نداری بدی ها ؟
جواب ندارم نه...
بشوم آشوبگر گیسوانتان تا تماما گیر کنم .. بگذارید گیرتان باشم بانو بگذارید درگیرتان باشم بانو ......
لام / شفاباشد .نمیدانستم بیمارید وخداوند صحت کامل وعاجل اعطآ فرماید /
باز امدم با صد سلام تا بکس پیغام بسپرم
شکار نیست برادر ادیب گفتن من
چنین بود گهی طرز غریب گفتن من
بگذار بروند ... به هرجا که خواهند.. و لی تو در جا باش... بر دوپا .. استوار و بی همتا باش... تو مرکز جهانی ..و جهان بی چیزی کم دارد... تو را .. کسی را که باید شعر بگوید...
عصر بخیر... می دانم انجا صبح است...صبح بخیر ...
مهرانگیز جان برایت شفای عاجل خواسته است ... مریض نباشی او لالا که کت ما نمی گی ... همه بلاها از تو دور ...
روت رو برم رو که نیست سنگ پای قزوینه . دست از سر این دخترهای بیچاره بردار . کم با حرفهای قشنگ فشنگ همشون رو خام خودت کن . انسانیت هم خوب چیزی است .
... سلام مهربان ... بانوی شعرت همیشه شادمان
هی هی هی ..
بگذار
بیرون ات کنند.
از کارخانه
از کار
جهان
بگذار مال سرمایه دار باشد
و ما؟؟؟
"خانه بدوشان ....
غم سیلاب؟"
نکند
نکند سر خم شود
بشکند
غروری که با ان زیسته ایم .
چیزی نمی خواهیم
جز غروری که ما را از تبدیل شدن به کالا
به ماشین
باز دارد.
هیچ چرت نزن کاکه جان.... امید وارم زندگی انقدر هم نامرد نباشد که یک شبه از بیکاری بمیریم .
سلام... چرا *گیسوهان* آیا میخواستید به شعر حال و هوای محلی بدید یا علت دیگه ای داره؟
از خواندن شعر شما حظ کردم. با ۲ اتود به روزم. نقد شعر به روز شد:http://naqdesher.persianblog.com