پس ازتو
دل - نیز- ازمن برفت
و ماندم ته ی سایه های جدائی
کجا- ای؟
هلا ماه ِ نوبر!
نه دیگرپریشان مایی - صنوبر؟
که رفتی
-عشقه پیچان رویاء تو-
به گرد نهال تنهایی ام سبزشد
و برگ برگ - روی خود - ریختم!
هلا ماه ِ نوبر!
که - را - ای؟
که دیگر
نه ازآن مایی صنوبر!
...
به گیسوت گفتم :
به بیچاره گیها م - اندیشه کن .
پریشید وحرفم پس گوش کرد! -
به چشم تو گفتم :
ازان شعله
مشت به خاکسترم بخش
- که تاریک وسردم -
به تندی پلک زد؛ خاموش کرد! -
من وبی تویی
- -هردو- گرد امدیم
- وباهم -غریبانه - بگریسیتم!
. چومهتاب خسته ی نیمه شب
چه دلتنگ رد میشود -این مسافر-
که داغ تواش خانه بردوش کرد !