پس ازتو
دل - نیز- ازمن برفت
و ماندم ته ی سایه های جدائی
کجا- ای؟
هلا ماه ِ نوبر!
نه دیگرپریشان مایی - صنوبر؟
که رفتی
-عشقه پیچان رویاء تو-
به گرد نهال تنهایی ام سبزشد
و برگ برگ - روی خود - ریختم!
هلا ماه ِ نوبر!
که - را - ای؟
که دیگر
نه ازآن مایی صنوبر!
...
به گیسوت گفتم :
به بیچاره گیها م - اندیشه کن .
پریشید وحرفم پس گوش کرد! -
به چشم تو گفتم :
ازان شعله
مشت به خاکسترم بخش
- که تاریک وسردم -
به تندی پلک زد؛ خاموش کرد! -
من وبی تویی
- -هردو- گرد امدیم
- وباهم -غریبانه - بگریسیتم!
. چومهتاب خسته ی نیمه شب
چه دلتنگ رد میشود -این مسافر-
که داغ تواش خانه بردوش کرد !
نگاهت به سنگینیی صخره است
به رویش- چشمه -
دل ات بوی کوه میدهد
بوی دریا
بوی علف درویده درسپیده دم .
میخواهی بدانی که -عشق - چقدرازدلهای مان دوراست؟
فقط -یک خط!
ابم کن خرابم کن
بگذار ببارم - برپیشانی تقدیری که ترازمن ربوده است
- بی تویی را - هزار بار- ازموده ام وچنان است که ازمند توام
تو نشانه ی فصول هدررفته ای منی
سرگذشت من تمام - حکایت تواست
.
چیزی پشت پنجره ازیادنبرده ای ؟
مرا٬جا گذاشته ای درشب ...
همچو اذرخشی خسته ازمغاره ای تاریک خویش- جهیدم و
برگستره اسمان٬ خاکسترشدم . ...
صبحدم چشمانت را به باد بسپار و- خود- به تما شای پرواز خاکسترم بیا
ای که به ویرانی ام کمربسته بودی !